پادشکننده یا Antifragile

خلاصه کتاب پادشکننده یا Antifragile

نسیم طالب می‌گوید، برخی مفاهیم در جهان هستی همیشه وجود دارند که ما نامی برای آن‌ها انتخاب نکردیم. همین موضوع باعث می‌شود که نه بتوانیم آن‌ها را ببینیم، نه بتوانیم از آن‌ها پند بگیریم. این موضوع درباره پادشکنندگی هم صدق می‌کند. حالا که با مفاهیمی مانند قوی سیاه و پوست در بازی آشنا شدید، باید معنای کلمه پادشکننده یا Antifragile را هم بدانید.

 

کتاب Antifragile  از نیکلاس نسیم طالب

 

نویسنده در ابتدای کتاب مثال لیوان را برای شما بیان می‌کند. یک لیوان شیشه‌ای را تصور کنید که از دست شما رها شده و روی زمین می‌افتد. چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ مسلما لیوان می‌شکند. اما حالا یک لیوان پلاستیکی را تصور کنید که همین اتفاق برای آن رخ می‌دهد. جنس پلاستیکی آن لیوان باعث می‌شود تا در برابر چنین ضربه‌ای سالم بماند و نشکند. لیوان شیشه‌ای در این مثال به عنوان عنصر شکننده و لیوان پلاستیکی به عنوان عنصر مقاوم شناخته می‌شوند. اما هیچ‌کدام از آن‌ها عنصر پادشکننده نیستند.

برای اینکه مفهوم Antifagile را درک کنید، نویسنده مثال ریاضیات را بیان می‌کند. یعنی متضاد یک عدد منفی، یک عدد مثبت نیست. بنابراین نمی‌توانیم عدد صفر را به عنوان متضاد عدد منفی در نظر بگیریم. پادشکننده به معنای سیستمی است که نه تنها در برابر فشارها شکننده نیست، بلکه قوی‌تر هم می‌شود.

برخی از ما گاهی اوقات کارهایی انجام می‌دانیم و دلیل انجام آن‌ها عدم آشنایی با مفهوم پادشکنندگی است. پادشکنندگی همه جا هست، و فقط باید دقت بیشتری به آن داشته باشید. اما ممکن است با خود بگویید لیوان یا می‌شکند، یا نمی‌شکند، اینکه قوی‌تر بشود دیگر معنایی ندارد.

آقای طالب برای برطرف شدن این ابهام، سیستم بدنی انسان را مثال زده و معتقد است که این سیستم، دارای ویژگی‌های پادشکنندگی است. یعنی این سیستم دربرابر خطر قرار می‌گیرد و قوی‌تر می‌شود، در نتیجه آسیب‌پذیری کمتری خواهد داشت و دفعه بعد که در برابر همان ویروس قرار بگیرد، راحت‌تر از قبل آن تحمل می‌کند تا بهبود یابد. نیکلاس نسیم طالب معتقد است هرچیزی که در گذر زمان باقی‌مانده و تغییر شکل نداده است، دارای ویژگی پادشکنندگی است. برای مثال، ابداعات تکنولوژی یا حتی بدن خود ما به عنوان یک گونه بر روی کره زمین، دارای این ویژگی هستند، زیرا در اثر گذر زمان و فشارهای موجود، نه تنها ضعیف‌تر نشده، بلکه رشد پیدا کرده و قوی‌تر هم شده است.

اما چطور تشخیص بدهیم که آیا سیستمی که برای کسب‌وکار خود در نظر داریم، Antifagile هست یا خیر؟ کافیست سیستم خود را از همه لحاظ بررسی کنید، سپس ببینید اگر سیستم شما دربرابر قوی سیاه یا همان اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی مقاوم است و بعد از مقابله با آن رشد می‌کند یا خیر؟ اگر پاسخ به این سوال مثبت شد، شما یک سیستم Antifagile دارید، در غیر این صورت امکان شکنندگی سیستم نیز وجود خواهد داشت.

پادشکنندگی یک سیستم Complex و پیچیده را از سیستم‌های ساده جدا می‌کند. برای مثال این مفهوم سیستم بدن انسان با سیستم یک ساعت را از یکدیگر مفاوت می‌کند. بنابراین، به همان حرف قبلی نویسنده می‌رسیم که می‌گوید، اگر چیزی از زمان قدیم و با فشارهای مختلف دچار تغییر شده است تا در حال حاضر ما از آن استفاده کنیم، دارای ویژگی پادشکنندگی می‌باشد.

حتی برای اسطوره‌ها و داستان‌های بسیار قدیمی نیز در این کتاب مثال‌هایی آورده شده است. از نظر آقای طالب، داموکس یک اسطوره شکننده است. او یک شمشیر را با نخ به بالای سرخود بسته بود. خب مسلما روزی فرا می‌رسد که این نخ پاره شده و داموکس به مرگ برسد.

 

fragile

 

همچنین از ققنوس به عنوان یک اسطوره مقاوم یاد می‌کند. زیرا برای ققنوس تفاوتی ندارد چه اتفاقی رخ دهد، هرچه بشود او دوباره مانند روز اولش متولد خواهد شد.

 

Resilient

 

نهایتا آقای نسیم طالب نام هیدرا را می‌آورد و می‌گوید هیدرا یک موجود پادشکننده است. زیرا اگر یک سر او را قطع کنید، به جای آن دو سر دیگر در خواهد آمد. در نتیجه دربرابر چالش‌ها و ضربه‌های مختلف نه تنها تضعیف نمی‌شود، بلکه قوی‌تر هم می‌شود.

 

Antifragile

 

اگر با مفهوم Antifagile آشنایی نداشته باشیم و روی آن اسمی نگذاریم، ممکن است متوجه نشویم که یک سیستم، پادشکننده است. سپس با توجه به اینکه با این مفهوم آشنایی نداریم، از سیستم خود در برابر چالش‌های مختلف محافظت کنیم. محافظت زیاد از حد و بیخود ما باعث می‌شود تا سیستم ما ضعیف‌تر شود.

مجددا به مثال سیستم ایمنی بدن برگردیم تا این موضوع را بهتر متوجه شویم. اگر ما با هر ناخوشی سریعا به دنبال خوردن دارو برویم، در واقع بدن خودمان را از مهم‌ترین صلاحی که دارد، یعنی رشد و تقویت خودش، محروم می‌کنیم. نسیم طالب می‌گوید زمانی این‌کار را انجام می‌دهیم که با مفهوم پادشککندگی آشنایی نداریم و سریعا به دنبال خوردن دارو می‌‎رویم.

همچنین پادشکنندگی در سیاست هم نیز وجود دارد. اگر بخواهیم یک نظام سیاسی و اقتصادی درست کنیم که هیچگونه نوسانی در آن وجود نداشته باشد یا حداقل نوسانات نتواند آن را بهم بریزد. دلیل چنین کاری هم این باشد که فکر می‌کنیم که ممکن است بازار اقتصادی با هر تغییر collapse کند. تمام این موارد به خاطر این است که با Antifagile آشنایی نداریم.

اگر بخواهیم این موضوع را راحت‌تر بیان کنیم، یعنی ما به دنبال ثبات هستیم و قصد داریم هرنوع تنش را ازسیستم خود حذف کنیم. همواره باید این موضوع را به یاد داشته باشید که کم کردن تنش‌ها به نفع ما نیست. زیرا همه ما زمانی که مشکل داریم موفق به ابداع می‌شویم. بسیاری از بزرگان و متخصصان اعتقاد دارند که احتیاج ما (انسان) در اختراع است.

اما امروزه ما سعی می‌کنیم که در آرامش کامل ابداع و اختراع کنیم. در صورتی که با این کار یکی از مهم‌ترین دریچه‌های ابداع را می‌بندیم. آقای نیکلاس طالب می‌گوید در حوزه اسب‌دوانی، زمانی که یک اسب قوی با اسب‌های ضعیف مسابقه می‌دهد، آن مسابقه را می‌بازد. اما اگر همان اسب با اسب‌های قوی مسابقه دهد، برنده می‌شود. بنابراین، تنش‌ها باعث اختراعات بهتر می‌شود.

مثال دیگری که نویسنده در این باب می‌زند، می‌گوید: زمانی که برای انجام یک کار اداری وارد یک اداره می‌شوید، به دنبال شخصی که بیکار است یا به نوعی سرش خلوت است، نروید. بلکه برای انجام کار خود، سعی کنید به دنبال کارمندی بروید تا سرش شلوغ است.

البته باید به این موضوع دقت داشته باشیم که آن کارمند، بیش از حد سرش شلوغ نباشد. به بیانی دیگر، هر سیستمی می‌تواند تا یک اندازه و حد مشخصی از فشار را تحمل کند و اگر بیشتر شود، احتمالا می‌شکند. زمانی که سیستم شکست بخورد، دیگر متوجه نمی‌شویم که آیا شکننده بوده یا پادشکننده.

همچنین باید در نظر داشته باشید که گاهی اوقات باید سیستم خود را تقویت کنید. برای مثال بدن انسان، با یک کلیه هم می‌تواند بدون مشکل فعالیت خودش را ادامه دهد. اما خداوند برای ما یک کلیه اضافه هم فراهم دیده تا در صورت بروز یک اتفاق غیرقابل پیش بینی یا همان قوی سیاه، بدن توان مقاومت داشته باشد.

مفهوم پیچیدگی چیست؟

سیستم‌های طبیعی به نوعی کار می‌کنند که تا یک حد و اندازه مشخص می‌توانند پادشکننده باشند و در صورتی که فشار بیشتری به آن وارد شود، شکننده می‌شوند و شکست می‌خورند. برای مثال سیستم ماشین لباس‌شویی در این دسته قرار می‌گیرد. سیستم ماشین لباس‌شویی یک سیستم مشخص و قابل پیش‌بینی به حساب می‌آید. زیرا اگر شما یک قطعه از آن را بردارید، به راحتی می‌توانید پیش‌بینی کنید که قرار است چه اتفاقی بی‌افتد.

بازارهای مالی اما یک سیستم غیرقابل پیش‌بینی هستند، یعنی اگر شما تغییراتی را در آن ایجاد کنید، نمی‌توانید به صورت قطعی اتفاقات بعدی را پیش‌بینی کنید. نویسنده کتاب می‌گوید که یک گربه از یک ماشین لباس‌شویی، غیرقابل پیش‌بینی‌تر است.

برای درک بهتر این موضوع به این مثال توجه کنید. شما به هیچ عنوان نمی‌توانید بگویید که اعضای یک محله فقیرنشین را برمیدارید، و به یک منطقه خوب منتقل می‌کنید. بعد از این کار، دیگر همه چیز خوب می‌شود و فقط از بین می‌رود. همچنین نمی‌توانید به صورت شخصی یک گونه حیوانی را از یک منطقه به یک منطقه دیگر منتقل کنید. زیرا اکو سیستم در آن بخش‌ها به نوعی طراحی شده است که یک تغییر کوچک می‌تواند باعث بروز مشکلات بزرگی شود. بنابراین جامعه و محیط زیست، مانند یک ماشین ظرفشویی نیستند که شما به راحتی بتوانید بخشی از آن را بردارید و سپس اتفاقات بعدی را پیش‌بینی کنید.

باید توجه داشته باشید زمانی که یک سیستم پادشکننده است، بدین معنا نیست که تمام اعضای آن هم پادشکننده هستند. بلکه این شکنندگی اعضای آن سیستم است که باعث پادشکننده یا Antifagile بودن آن سیستم شده است. حذف شدن و شکست خوردن اعضای یک سیستم، باعث قوی‌تر شدن کل سیستم می‌شود. زیرا آن‌هایی که قوی‌تر بوده‌اند توانسته‌اند دوام بیاورند و در نتیجه تعداد آن‌هایی که قوی هستند، بیشتر می‌شود.

زمانی که با Antifagile آشنایی نداشته باشیم، برای فرار از تغییرات به دنبال کنترل کردن اوضاع هستیم. سیستم را به صورت مداوم کنترل می‌کنیم تا از تنش‌ها و تغییرات احتمالی به دور باشد. دو برادر را در نظر بگیرید که یکی از آن‌ها راننده تاکسی است و دیگری کارمند بانک می‌باشد. برادر اول به دلیل اینکه هرروز در معرض تغییرات و نوسان است، می‌تواند پادشکننده باشد و در مقابل قوی سیاه و اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی، آسیب نبیند. اما برادر دوم نمی‌تواند اینکار را انجام دهد، زیرا نوسان ندارد. بنابراین تغییرات کوچک باعث می‌شوند تا افراد بتوانند خودشان را سازگار با شرایط نگهدارند.

سیاست والدین در تربیت کودکان نیز گاهی اوقات باعث می‌شود تا بچه‌ها درگیر چالش‌های زندگی نشوند. فرض کنید زمانی که یک کودک در زمان سرسره بازی است، به زمین بخورد و پای او زخم شود. والدین او بلافاصله روی سر او می‌آیند و نمی‌گذارند اتفاق زیادی برای او رخ دهد.

این کار باعث می‌شود تا آن کودک در آینده نتواند با چالش‌های زندگی رو‌به‌رو شود. بنابراین بهتر است گاهی اوقات اجازه دهیم تا کودکان خودشان مشکلاتشان را حل کنند. این موضوع در آینده با پادشکننده بودن آن‌ها کمک می‌کند.

پادشکنندگی در همه حوزه‌ها وجود دارد، برای مثال در سیستم ایمنی بدن، جامعه، زیست‌شناسی، سیاست، اقتصاد و ... Antifagile را داریم. اما چون نام مشخصی برای این موضوع در ذهن ما وجود ندارد، نمی‌توانیم آن را صدا بزنیم. اما با توجه به اینکه در حوزه پزشکی به کمک واکسن‌ها توانستیم یکبار Antifagile را به اثبات برسانیم، باز هم می‌توانیم در حوزه‌های دیگر این کار را انجام دهیم.

چطور پادشکننده باشیم؟

برای اینکه بتوانیم به صورت Antifagile عمل کنیم، باید فرمول زیر را در زندگی خود رعایت کنیم. فرمول پادشکننده بودن عبارت است از:

(عمل کردن * یادگیری * سازگاری) = معادله.

 

فرمول پادشکنندگی

 

اولین بخش این معادله، سازگاری است. چارلز داروین در بحث بقا می‌گوید: "الزاما قوی‌ترین یا باهوش‌ترین موجود پیروز نمی‌شود، بلکه این سازگارترین موجود است که پیروز می‌شود".

یادگیری باعث می‌شود شما در رقابت، همیشه چند گام جلوتر از رقبای خود باشید. همچنین باید مفاهیم را به صورت عملی در هر زمینه‌ای که فعالیت داریم، اجرا کنیم و از اجرا کردن آن‌ها ترس نداشته باشیم.

برخی از افراد جامعه براین باورند که مدرسه، دانشگاه و سیستم آموزشی به جای اینکه شما را قوی‌تر کنند، روز به روز در حال تضعیف شما هستند. اما سوال اصلی اینجاست که چرا این اتفاق در حال افتادن است؟ برای پاسخ به این سوال بهتر است بدانید که در حقیقت شما در یک اکوسیستم شکننده (Fragile) زندگی می‌کنید. به همین دلیل این اتفاق برایتان رخ می‌دهد. حالا بهتر است که کمی با معنی Fragile و Antifragile بیشتر آشنا شویم.

مفهوم پادشکننده اولین بار در کتاب anigragile  از نیکولاس نسیم طالب مطرح شد.
نیکولاس نسیم طالب در این کتاب می‌گوید:

برخی از سیستم ها اگر در معرض شوک و تنش قرار بگیرند از آن در جهت بهتر شدن استفاده میکنند.این سیستم ها در معرض نوسان، تصادفی‌بودن، بی‌نظمی و عوامل استرس‌زا قرار می‌گیرند شکوفا می‌شوند و رشد می‌کنند و عاشق ماجراجویی، ریسک و عدم‌قطعیت هستند. اما با وجود فراگیری این پدیده در همه‌جا، هیچ واژه‌ای برای متضاد کلمۀ شکننده وجود ندارد. نسیم نیکلاس طالب در این کتاب نام این مفهوم را «پادشکننده» گذاشته است.

براساس تعریف نیکلاس طالب، پادشکنندگی چیزی فراتر از تاب‌آوری یا استواری است. تاب‌آور چیزی است که در مقابل شوک‌ها مقاومت می‌کند و همانی که بود باقی می‌ماند؛ پادشکننده اما از آن چیزی که بود بهتر می‌شود.

مفهوم کامل پادشکنندگی یا Antifragile

در وهله اول بهتر است که کمی بیشتر در مورد خود کلمه Antifragile اطلاعات کسب کنید. معنی لغوی این کلمه یعنی شکننده، برای مثال بیشتر بهتر است بدانید؛ هر چیزی که با ضربه، برخورد و... از بین رفته و نابود شود، معنی این کلمه را می‌دهد. حال که معنی دقیق این کلمه را دانستید، جالب است بدانید که معنی مخالف این کلمه مقاوم یا Robust نمی‌شود. زیرا جسم یا هرچیزی که از مقاومت برخوردار باشد، با ضربه خوردن از بین نمی‌رود. اما منظور از کلمه Antifragile این است؛ چیزی که با ضربه‌های کوچک قوی‌تر شده و در مقابل ضربه‌های بزرگ بسیار شکننده است و می‌تواند آن را از از بین ببرد.

برای اینکه به صورت دقیق به این کلمه پی ببرید، می‌توانید سیستم ماهیچه‌های بدن یک انسان را در ذهن خود مجسم کنید. زمانی که در باشگاه وزنه بزنید، قاعدتا در پی فعالیت‌های شما در این راستا ماهیچه‌هایتان قوی‌تر خواهند شد. اما اگر همین فشار را بیشتر کنید، قطعا به ماهیچه‌های شما آسیب وارد شده و ممکن است که کش بیاورند و در نهایت از بین بروند.

بنابه دلایل بالا که برای شما عنوان شد، از این پس هرجا کلمه Antifragile را خواندید؛ بدانید که ما بجای آن از پادشکننده استفاده خواهیم کرد.

اکوسیستم شکننده دقیقا چه معنایی را می‌دهد؟

آیا برای اینکه بتوانید به صورت کامل موفق شوید، بر روی تحصیلات خود تکیه کرده‌اید؟

آیا برای اینکه بتوانید به صورت کامل موفق شوید، بر روی مدل کسب‌وکار خود حساب باز کرده‌اید؟

آیا برای اینکه بتوانید به صورت کامل موفق شوید، بر روی تمرینات ورزشی که دارید، حساب باز کرده‌اید؟

آیا برای اینکه بتوانید امرار معاش کنید ، بر روی شغل خود متمرکز هستید و به آن تکیه کرده‌اید؟

آیا برای اینکه بتوانید گذران زندگی خود را انجام دهید، روی دولت حساب باز کرده‌اید؟

آیا برای اینکه بتوانید به موفقیت دست پیدا کنید، روی باورهای خود تکیه کرده‌اید؟

اگر پاسخ‌های شما به هرکدام از سوال‌های بالا مثبت است، در نتیجه شما شکننده هستید.

باتوجه به مسائل مطرح شده در بالا، زندگی شما، آینده شما، به هیچ وجه متعلق به خود شما نیست! به این دلیل که شما تنها نقش یک عروسک خیمه شب بازی را دارید که توسط یک اکو سیستم کلی کنترل می‌شود.

مثال: برای این که بهتر متوجه مسئله شوید، می‌خواهیم برای شما یک مثال بیاوریم. فرض کنید شما کلی زحمت کشیده‌اید و به یک دانشگاه رفته‌اید.زمانی که فارغ التحصیل می‌شوید، قطعا در پوست خود نمی‌گنجید و هیجان بسیار زیادی دارید. اما در تصورات خود به این فکر می‌کردید، حالا که یک مدرک خوب دارید، قاعدتا باید یک کار تضمین شده در انتظار شما باشد. اما بهتر است کمی تامل کنید، به این دلیل که پس از گذشت 3 الی 4 ماه هیچ کاری پیدا نخواهید کرد. این زمان رفته رفته جلو می‌رود و شما پس از گذشت یکسال بازهم هیچ کاری برای خود نتوانستید پیدا کنید، اما بعد از گذشتن 1.5 سال می‌بینید که اوضاع بازهم به همین منوال پیش رفته و شما هنوز هم به هیچ شغلی نرسیدید.

حال دانستید که چرا پاسخ مثبت به سوال‌های بالا می‌تواند شکننده باشد. به همین جهت شما روی تحصیلات خود و مدرکتان حساب ویژه‌ای داشتید، اما بازهم نوانستید آنطور که باید و شاید به موفقیت بزرگی دست پیدا کنید. این روزها بیشتر افراد جامعه با این مشکل دست‌وپنجه نرم می‌کنند. خیلی از این افراد در یک اکوسیستم شکننده زندگی می‌کنند.

 

اتفاق غیر مترقبه برای سیستم

 

جمله معروفی از میاموتو موساشی

میاموتو موساشی می‌گوید: هیچی بیرون از شما نیست که بتواند باعث بهتر شدن، قدرتمندتر شدن، ثروتمندتر شدن، سریعتر و باهوش‌تر شدن شما بشود. همه چیز درون شماست. همه چیز مهیاست. دنبال هیچ چیز بیرون از وجود خودت نگرد.

معادله پادشکنندگی = رمز موفقیت در زندگی

شاید برای برخی از افراد پیش آمده باشد که نوشته نسیم طالب برایشان ایده جالبی بوده باشد. همچنین شاید در نظرشان این عبارت جدید بوده باشد، اما سبک زندگی‌شان به گونه‌ای بوده که همانند لغت Antifragile باشد.

حال بهتر است که کمی به بحث سیستم آموزشی برگردیم

  • بهتر است در این قسمت کمی به سیستم آموزشی فکر کنید، چه چیزهایی در ذهن شما تداعی خواهد شد؟
  • گران بودن
  • برنامه‌های درسی وحشتناک
  • سیستمی که ایجاد شده تا بردههای کارگر تحویل جامعه بده
  • تحقیر دانش آموزان (مترجم)
  • از بین بردن انگیزه و استعدادهای غیرتحصیلی دانش آموزان (متجرم)
  • و غیره.

آیا فکر می‌کنید که چند درصد مردم به این موضوع که مدرک تحصیلی می‌تواند داشتن شغل را برای آن‌ها تمین کند، فکر می‌کنند؟

پاسخ این سوال را قاعدتا خودتان هم می‌دانید، اما بهتر است بدانید که خیلی از آدم‌ها اینگونه فکر می‌کنند. بهتر است به این بحث دقت کنید که ما در قسمت‌های قبل گفتیم که سیستم آموزشی یک سیستم شکننده و Fragile هست.

راه حل این بحران چیست؟

تقریبا با استفاده از منابع زیر می‌توانیم به راح حل مطلوبی برسیم:

  • نسیم طالب
  • ژوزف کمپل
  • هندسه فرکتال

معادله پادشکنندگی = (سازگاری * یادگیری * عمل کردن) به توان تکرار

( Adaptability × Learn × Apply) to the power of Repeat

سازگاری Adaptability

اولین قسمت این مجموعه چالش برانگیز به سازگاری اختصاص می‌یابد. از این رو باید به نظریه چارلز داروین هم اشاره‌ای بکنیم که می‌گوید "در بحث بقا الزما قوی‌ترین یا باهوش‌ترین موجود پیروز نمی‌شود، بلکه سازگارترین است که پیروز می‌شود"

 

چارلز داروین

 

برای درک بهتر موضوع بهتر است که به این مثال توجه نمایید:

در این قسمت کافی است که به مثال سیستم آموزشی و مدرک تحصیلی توجه نمایید. در قسمت‌های قبل خواندید که نمی‌توانید با استفاده از مدرک تحصیلی خود یک شغل خوب پیدا کنید. اما در طی این مسیر شما به مدرسه رفتید، پول زیادی خرج کرده‌اید و در نهایت نمی‌توانید با استفاده از آن شغل مناسبی برای خود پیدا کنید و قطعا آینده‌ای نخواهید داشت. اما نگران نباشید، به جای اینکه بنشینید و ناامید شوید، بهتر است که فرمول مربوطه را اجرا کنید.

سازگاری در حقیقت می‌تواند شما را به مرحله بعدی هدایت کند. به این صورت که مجبور هستید مدل ذهنی خود را تغییر دهید تا بتوانید از این چالش پیش رو عبور کنید. اما پیشنهاد ما این است که باید وضعیتی که در آن هستید را به صورت کامل درک کنید، در این صورت است که می‌توانید با واقف بودن بر ماجرا، سازگاری خود را کامل کنید. در حقیقت اگر بخواهیم کلمه سازگاری را معنی کنیم، می‌تواند به معنی خودآگاهی هم معنی بدهد.

یادگیری Learn

به همین روال که مراحل را پشت سر می‌گذارید، متوجه این موضوع خواهید شد که در سیستم آموزشی هیچ امیدی به آینده نیست و عملا کسی به کمک شما نخواهد آمد. به همین دلیل تنها خودتان هستید که باید به فکر خودتان باشید. توصیه‌ای که به تمام شما عزیزان داریم این است که به سمت شغلی بروید که آن را دوست دارید. همچنین به صرف اینکه مدرکتان به شما می‌گوید چه کاری را انجام دهید، دنبالش نباشید.

 

یادگیری

 

برای اینکه بتوانیم بهتر شما را راهنمایی کنیم، خوب است بدانید که نباید صرفا از طریق راه و روش مرسوم عرف جامعه به دنبال شغل مورد علاقه‌تان بگردید. تقریبا تمام افراد با فرستادن یک رزومه برای شرکت‌های مختلف به دنبال شغلی که می‌توانند از آن راه کسب درآمد کنند می‌گردند. در این راستا شما باید متفاوت‌تر از افراد عادی عمل کنید. به همین دلیل بهتر است بدانید که شغل‌تان در حقیقت باید خودش معرف خودش باشد و حرف‌هایی برای گفتن داشته باشد.

به عنوان مثال اگر شرکتی را می‌بینید که از آن خوشتان می‌آید و به آن علاقه دارید، به دنبال راهی بگردید که بتوانید از طریق آن به شرکت مد نظر خدمات رسانی انجام داده و یا ارزش آفرین برایش داشته باشید.

ست گودین: "تغییرات هیچ وقت بخاطر زود انجام دادنشان شکست نمی‌خورند، آن‌ها بیشتر بخاطر اینکه دیر انجام شده‌اند با شکست مواجه می‌شوند!"

استارت شغل را خودتان باید بزنید: اگر در این حوزه منتظر هستید که شرکت‌های دیگر برای شما شغلی آماده کنند تا شما به آن‌ها خدمت رسانی کنید، بهتر است بدانید این راه به موفقیت نخواهد رسید. بلکه باید آینده را خودتان با دستانتان بسازید و بتوانید حق خودتان را بگیرید.

دنبال آموزش و یادگیری باشید: آموزش در اینجا به آن معنی سنتی که همه می‌شناسند نیست، یعنی در این مورد شما باید خودتان را رشد دهید و شروع بهسازی کنید.

هرروز چند صفحه کتاب بخوانید، روی خودتان سرمایه گذاری کنید و یا به کارگاه‌های آموزشی رفته و در ورکشاپ‌ها شرکت کنید.

مثالی در این راستا هست که می‌گوید: در دانشگاه نبراسکا یک دانشجو سوالی  را مطرح می‌کند. سوال این است، اگر بشود یک قدرت ماورایی داشته باشید، چه قدرتی را برای خودتان انتخاب می‌کنی؟

بیل گیتس: خواندن فوق‌العاده سریع و برق آسا.

وارن بافت: آره منم موافقم. احتمالا تو این ده سال وقتمو با کند خواندن تلف کرده‌ام.

عمل کردن یا Apply

این مرحله یکی از ضروریات است. خیلی از افراد بودند که در دو مرحله قبلی به شدت قوی کار کرده بودند، اما هیچ وقت به عملگرایی نرسیدند. در این قسمت در حقیقت شما تمام اطلاعاتی را که در مراحل قبلی یادگرفتید و یا جمع‌آوری کرده‌اید، به مرحله‌ی عمل کردن می‌رسانید.

مثال: شما آموختید که چطور می‌توانید با استفاده از روش‌های خلاقانه به دنبال شغل‌های جدید باشید. مهارت‌های شما یه مزیت برای رقابت‌های شما در حوزه کاریتان محسوب می‌شود.

همچنین جمله‌ای هست که می‌گوید: اعمال شما می‌تواند فراتر و بلندتر از کلمات صبحت کنند. بهتر است به تعویق انداختن را سریع‌تر متوقف کنید.

ریچارد برانسون: "شما راه رفتن را با خواندن قوانین راه رفتن نمی‌آموزید. بلکه شما با انجام دادن و زمین خوردن است که یاد می‌گیرید چگونه راه بروید.

سئو پادشکننده

متاسفانه باید اعتراف کنیم که به ندرت می‌توان یک سایت "SEO’D" پیدا کرد که پادشکننده باشد. در واقع هرچقدر کارهای بیشتری قبل از آپدیت الگوریتم گوگل برای سئو یک سایت انجام شده باشد، شکنندگی آن هم بیشتر شده است. شاید تا چند سال پیش این موضوع درست نبود، اما امروزه گوگل عقب نمی‌رود و به سئو کاران اجازه فعالیت‌های غیر قانونی را نمی‌دهد. صدها یا شاید حتی هزاران تکنیک مختلف وجود دارد که می‌توانید از آن‌ها برای توسعه استراتژی سئو استفاده کنین. اما از کجا می‌دانید که کدام کارها را باید انجام داد و کدام کارها را نباید انجام داد.

 

سئو پادشکننده

 

هرچقدر بیشتر از یک تکنیک استفاده شود، مقالات زیادی درباره آن نوشته شود و مورد بحث قرار بگیرد، در واقع شکنندگی بیشتری هم دارد. بنابراین هرچقدر تکنیکی که استفاده می‌کنید شکننده‌تر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که گوگل آن تکنیک را از بین ببرد و عملا سایت شما را با مشکل مواجه کند. البته ما توصیه نمی‌کنیم که از عمد؛ راه خودتان را بروید یا نروید، این یک تصمیم شخصی است، اما توصیه می‌کنیم که به نسبت سایر وبسایت‌ها، متفاوت عمل کنید.

مواردی که اهمیت دارد را به خودتان یادآوری کنید. انواع استراتژی، تست‌ها، تاکتیک‌های مهمی که نادیده گرفته می‌شوند و سایر نکاتی که از این قبیل است. مسخره کردن محتوای سطح پایین و بی‌کیفیتی که در حوزه کاری شما نوشته شده است، کار آسانی به حساب می‌آید. اما بسیاری از ما فراموش می‌کنیم که تعداد زیادی مقاله باکیفیت، درخشان و رایگان نیز وجود دارد که بسیاری از شما آن‌ها را خوانده‌اید، اما اکنون به یاد ندارید.

تمرکز خود را فقط بر سرچ ارگانیک نگذارید

زمانی که اکثر شرکت‌ها درباره SEO صحبت می‌کنند، معمولا به دنبال این هستند که تغییراتی را در استراتژی بهینه‌سازی خود انجام دهند تا بتوانند در صفحه نتایج جستجوی ارگانیک، برای تعداد انگشت شماری کلمه کلیدی جایگاه سایت خود را بهبود ببخشند. به نکات پایین دقت کنید تا متوجه شوید چرا نباید صرفا به دنبال این موضوع باشید.

  • گوگل ساده است، یعنی به اندازه کافی درک دارد که به راحتی می‌توانید با آن دوست شوید.
  • دوم اینکه به یاد داشته باشید که فرآیند سئو سایت همیشه زمان می‌برد. بنابراین نباید انتظار داشته باشید که تغییراتی که امروز ایجاد کردید، حداقل تا فاصلی سه الی شش ماه آینده تفاوت قابل توجهی ایجاد کند.
  • ثالثا در اکثر این موارد، شما باید در قبال این خدمات از جمله، نگهداری سایت در جایگاه دلخواه و سایر مواردی که از این قبیل است، هزینه‌ای پرداخت کنید. خواه نتایج دلخواه و مورد نظر شما ایجاد شود یا خیر، به هرحال شما باید این هزینه‌ها را پرداخت کنید.

به عبارت دیگر، شما باید برای راه حلی که ممکن است شش ماه دیگر به نتیجه برسد یا نرسد، پیشاپیش هزینه می‌پردازید. همچنین احتمالا فکر می‌کنید درک کامل و جامعی از از کل سیستم Google دارید و در ماه‌های اخیر این سیستم تغییر نمی‌کند. آیا این سیستم خیلی شکننده به نظر نمی‌رسد؟ مسلما پاسخ به این سوال، مثبت است.

چرا تبلیغات گوگل پادشکننده هستند؟

به نحوه کار کمپین‌های گوگل ادز و پرداخت به ازای کلیک یا همان تبلیغات PPC فکر کنید. آن‌ها نمونه کاملی از مفهوم کلمه "اختیاری" هستند. اگر به ترافیک بیشتری نیاز دارید، می‌توانید بودجه‌ای که به عنوان هزینه تبلیغات در نظر گرفته‌اید را افزایش دهید. همچنین می‌توانید هزینه‌ای که برای اینکار در نظر گرفته‌اید را فعلا کنار گذاشته و تا در زمانی که نیاز دارید از آن استفاده کنید.

سه ویژگی کلیدی وجود دارد که اختیاری بودن را در استراتژی‌های بازاریابی را تعریف می‌کند. این سه ویژگی عبارتند از:

  • شفاف سازی یا Transparent

شما این توانایی را دارید تا به دقت نیازهای بازاریابی خودتان را شناسایی کنید. در این طی این فرآیند متوجه می‌شوید که کدام قسمت عملکرد مناسبی دارد و کدام بخش عملکردش خوب نیست. سپس می‌توانید برای آن بخشی که عملکرد مناسبی ندارد، به دنبال یک استراتژی بازاریابی باشید. بنابرای باید نیازهایی که دارید را برای خود شفاف سازی کنید.

  • پویایی یا Dynamic

منظور از پویایی این است که برای مثال، تغییراتی را در لحظه ایجاد کنید، سپس پلتفرم تولید ترافیک خود را با توجه به نیازهایی که دارید و تغییراتی که انجام گرفته، تطبیق و تکامل دهید.

  • استراتژیک

یعنی شما راه‌حل‌هایی دارید که نه تنها در تئوری، بلکه در عمل هم درست کار می‌کنند.

بدون شک اگر هرکدام از این مولفه‌ها از دست برود، عملکرد استراتژی بازاریابی شما آسیب خواهد دید. همچنین کمک می‌کند که تیمی از مشاوران بازاریابی در کنار شما کار کنند. این افراد که در کنار شما هستند، کمک می‌کنند تا در صنعتی که تغییرات عادی است و غیرقابل پیش‌بینی بودن به بخشی از زندگی تبدیل شده، سودآوری خوبی داشته باشید.

 

سئو پاد شکننده

 

چه چیزهایی برای پادشکننده بودن سئو نیاز است؟

پادشکنندگی سئو یک سایت، به اطلاعات، زمان، آزمون خطا، فرهنگ و محیط، تنوع، افزونگی و عدم سرایت نیاز دارد.

خلاصه کتاب قوی سیاه

کتاب قوی سیاه یا Black Swan درباره اثر اتفاقات بسیار نامحتمل یا ناممکن توسط آقای نیکلاس طالب نوشته شده است و به 32 زبان در سراسر دنیا ترجمه شده. قوی سیاه اصطلاحی است که نویسنده این کتاب برای رویدادهایی که ما فکر می‌کنیم کلا امکان ندارد رخ بدهد، اما اتفاق می‌افتد در نظر گرفته است.

ما انسان یک کار را خیلی خوب بلدیم، آن کار این است که محرک‌ها را از محیط اطراف خود می‌گیریم و آن‌ها را به اطلاعات به درد بخور تبدیل کنیم. همین کار در واقع استعدادی است که به بشریت کمک کرده تا بتوانیم روش‌های علمی درست کنیم، درباره طبیعت وجود فلسفه‌پردازی کنیم یا حتی مدل‌های پیچیده ریاضی درست کنیم. در تمام این مثال، ما در واقع چیزی را در محیط اطراف خود می‌‎بینیم، سپس آن را به یک داده به درد بخور تبدیل می‌کنیم. اما در اینکار یکسری مشکلات بنیادی داریم، برای مثال ذهن ما درباره این دنیا محدود است. عادت کرده‌ایم به محض اینکه فکر می‌کنیم از کار دنیا سردرآورده‌ایم به همان ایده‌ای که پیدا کرده‌ایم، میچسبیم و خیلی سخت آن را عوض می‌کنیم.

 

قوی-سیاه

 

از طرفی باتوجه به اینکه علم و دانش ما روز به روز در حال افزایش است و از این نظر در حال تکامل هستیم، این رفتار یک رفتار عجیب به نظر می‌رسد. برای مثال 200 سال پیش، پزشکان به تجویزها، تشخیص‌ها و علمی که داشتند بسیار معتقد بودند. اما در حال حاضر تمام آن‌ها حتی ممکن است برای ما مزحک و خنده‌دار باشد. اما خب سطح علم و دانش در آن زمان، همین اندازه بوده است.

بنابراین تعصبی که نسبت به دانسته‌های خود داریم، ما را نسبت به هرچیزی که خارج از آن باشد، کور می‌کند و باعث می‌شود ما آن را نبینیم. برای مثال اگر شما درباره میکروب چیزی ندانید، متوجه نمی‌شوید که چیزی به نام دارو وجود دارد. ممکن است شما بتوانید درباره مریضی یکسری اطلاعات و توضیحات را ارائه دهید، اما چون یکسری اطلاعات حیاتی را در اختیار ندارید، توضیحات شما ناقص است.

این تعصبات فکری ممکن است یکسری گرفتاری‌های خاص برای ما ایجاد کند. گاهی اوقات اتفاقات ما را غافلگیر می‌کنند، نه بخاطر اینکه خود آن رویداد به صورت اتفاقی بوده است، بلکه به دلیل محدود بودن چشم‌انداز ما این غافلگیری رخ می‌دهد. غافلگیری‌هایی که از این دسته هستند، را قوی سیاه یا Black Swan می‌نامیم.

فهمیدن پدیده قوی سیاه باعث می‌شود که ما در نوع نگاه خود به دنیا، تجدید نظر کنیم. دلیل اینکه این موضوع به قوی سیاه نام‌گذاری شده است، بدین شکل می‌باشد: قبل از اینکه قوی سیاه مشاهده شود، مردم فکر می‌کردند که قوها فقط سفید هستند. بنابراین تمام تصاویر و تصورات از قو، یک قوی سفید بود و سفیدی به عنوان یک بخش جدانشدنی از قو در نظر گرفته می‌شد. به همین خاطر زمانی که یک نفر قوی سیاه را دید، درک همه افراد از قو، به صورت کلی تغییر کرد.

موضوع این کتاب دقیقا مانند همین قوی سیاه، ممکن است گاهی اوقات یک مسئله بدیهی باشد. اما در طرف مقابل این احتمال وجود دارد که گاهی اوقات خانمان برانداز باشد و افراد زیادی تمام دارایی خود را از دست بدهند. اثری که قوی سیاه روی افراد دارد، یکسان نیست، بعضی افراد خیلی تحت تاثیر آن قرار می‌گیرند و برخی افراد تاثیرات کمتری را متحمل می‌شوند. اینکه قوی سیاه چقدر می‌تواند روی شما تاثیر داشته باشد، بستگی به این دارد که شما چقدر به اطلاعات مرتبط دسترسی و تسلط داشته باشید. مسلما هرچقدر اطلاعات بیشتری درباره آن داشته باشید، قوی سیاه تاثیرات کمتری روی شما خواهد گذاشت و در مقابل هرچقدر اطلاعات کمتری داشته باشید، احتمال ضربه خورد از Black Swan افزایش می‌بابد.

برای مثال فکر کنید که شما قصد دارید روی اسب مورد علاقه خود شرط می‌بندید. این اسب سوارکار خوبی دارد و از همه لحاظ نسبت به رقبای خود برتری دارد. صدای تپانچه می‌آید و تمام اسب‎‌ها شروع به حرکت می‌کنند. اسب مدنظر شما نه تنها از رقبای خود جلو نیست، بلکه در همان شروع مسابقه، عقب می‌افتد و همانجا روی زمین دراز می‌کشد. چه اتفاقی رخ داد؟ قوی سیاه اتفاق افتاد.

شما با توجه به اطلاعاتی که داشتید، یک شرط عقلانی‌ و منطقی بسته بودید، اما به محض اینکه مسابقه شروع شد، شما همه چیز را باختی. دقت داشته باشید که شما باختید و همه افراد در این داستان ضرر نکرده‌اند، حتی ممکن است صاحب آن اسب کلی پول درآورده باشد. زیرا او ممکن است برعلیه اسب خودش شرط بسته باشد، چون او اطلاعات اضافه‌ای داشت که شما نداشتید. دقیقا همین اطلاعات اضافی، باعث شد که او از ضربه قوی سیاه در امان باشد، اما شما از این داستان متضرر شوید.

قوی سیاه ممکن است گاهی اوقات به جای افراد، تاثیرات خود را روی جامعه نشان دهد. زمانی که چنین اتفاقی رخ دهد، این احتمال وجود دارد که حتی شکل کار دنیا هم تغییر کند. حتی ممکن است روی مباحث مهمی مانند فلسفه، تکنولوژی، فیزیک و ... تاثیر داشته باشد.

برای مثال زمانی که نیکلاس کوپرنیک گفت زمین مرکز دنیا نیست، عواقب بسیار مهیبی و ترسناکی در انتظارش بود. زیرا او با این حرف خود، سلطه کلیسا را به همراه نفوذ خود کتاب انجیل را زیر سوال می‌برد. اما در نهایت همین قوی سیاه کمک کرد که تمام جامعه اروپا، یک شروع تازه داشته باشند. بنابراین ممکن است زمانی که پدیده قوی سیاه برجامعه تاثیر بگذارد، حتی شکل کار دنیا را هم تغییر دهد.

هرچند انسان باهوش‌ترین حیوان روی زمین است، اما همچنان عادت‌های فکری غلطی داریم که هنوز زمان زیادی برای برطرف کردن آن‌ها نیاز داریم.  برای مثال اینکه براساس موضوعاتی که از گذشته می‌دانیم، سعی می‌کنیم آینده را پیش‌بینی کنیم، مسلما این یک کار بسیار اشتباه است. اتفاقا در اغلب موارد، گذشته نشان‌گر خوبی از آن چیزی که در آینده رخ می‌دهد، نیست.

داستان‌های زیادی وجود دارد که می‌تواند این روایت ما که در حال ربط دادن موضوعات گذشته به آینده هستیم را تغییر دهد. برای مثال، بلانسبت شما خودتان را به جای یک گوسفند فرض کنید که در یک مزرعه در حال زندگی هستید. صاحب مهربانی دارید و به شدت از شما مراقبت می‌کند و توجه زیادی هم به تغذیه شما دارد. شما براساس همین موارد که روزهای گذشته رخ داده است، آینده را پیش‌بینی می‌کنید و دلیلی مبنی بر این نمی‌بینید که فردا با تمام روزهای گذشته متفاوت باشد.

اما فردا به هردلیلی شما قربانی می‌شوید و خورده خواهید شد. دقیقا توسط همان افرادی که هرروز به شما غذا می‌دادند و از شما مراقبت می‌کردند. بنابراین اینکه فکر کنیم می‌توانیم براساس اتفاقات گذشته، آینده را پیش‌بینی کنیم، ممکن است عواقب بسیار ناگواری داشته باشد.

اشتباه دیگری که معمولا مرتکب می‌شویم این است که معمولا بسیاری از ما، برای مواردی که قبلا به اثبات رسیده‌اند و می‌دانیم درست هستند، به دنبال شاهد و مدرک می‌رویم. اگر شواهدی پیدا شود که برعلیه باورهای اولیه ما باشد، معمولا سعی می‌کنیم آن را نادیده بگیریم. زیرا تصمیم خود را قبلا گرفته‌ایم و الان صرفا به دنبال شواهد و مدارکی هستیم که همان تصمیم قبلی را تایید کند. حتی ممکن است به دنبال منابع جایگزین برویم، تا میزان اهمیت شواهدی که باورهای مارا نقض می‌کند را زیر سوال ببریم.

برای مثال اگر فردی اعتقادات بسیار قوی داشته باشد که تغییرات آب و هوایی یک توطئه است، بعد یک مستند تماشا کنید به نام "شواهد انکار ناپذیر تغییرات آب و هوایی"، احتمالا بعد از تماشای این مستند تا حد زیادی عصبانی می‌شود. گام بعدی این است که آن شخص از گوگل کمک می‌گیرد و به دنبال موضوعی مانند "فریبی به عنوان تغییرات آب و هوایی" یا "دروغی به نام تغییرات آب و هوایی" می‌گردد. بنابراین به دنبال موضوعی مانند "شواهدی علیه تغییرات آب و هوایی" نمی‌گردد، یعنی آن فرد به دنبال این است که از گوگل یک تاییدیه برای باورهای خود بگیرد.

هر دوی این موارد، از مشکلات غیرعلمی هستند و اینطور که معلوم است، ما خیلی از آن‌ها خلاصی نداریم و انگار این موضوعات در خون ماست، یا به بیانی دیگر، در فکر کردن ما این دو خطا به صورت ذاتی است.

اما شکل دسته‌بندی اطلاعات در ذهن چگونه است؟ در طی فرآیند تکامل، مغز انسان راه‌هایی برای دسته‌بندی اطلاعات درست کرده است. تمامی این راه‌ها برای نجات دادن انسان از طبیعت وحشی بسیار خوب و لازم بوده‌اند. برای مثال زمانی که می‌خواستیم خیلی سریع درباره محیط اطراف اطلاعات به دست آوریم، خطرات موجود را شناسایی کنیم تا بتوانیم حرکتی انجام دهیم تا جان سالم به در ببریم، روش‌های دسته‌بندی اطلاعات در ذهن به ما کمک کرده است.

اما برای محیط زندگی امروزی ما که بسیار پیچیده‌تر از زمان‌های بسیار قدیم است، این روش‌های دسته‌بندی ذهن، تا حدودی افتضاح است. حالا اصلا این روش‌های دسته‌بندی چه چیزهایی هستند؟ برای مثال اتفاقی به نام خطای روایت وجود دارد، این موضوع برای زمانی است که ما یک روایت خطی برای توضیح وضعیت خود درست می‌کنیم. چرا اینکار را می‌کنیم؟ چون اطلاعاتی که ما در معرض آن‌ هستیم، خیلی زیادتر از چیزی است که ما بتوانیم همه آن‌ها را متوجه شویم. همین موضوع باعث می‌شود تا مغز فقط داده‌هایی را انتخاب کند که فکر می‌کند اهمیت بیشتری دارند.

برای مثال احتمالا شما یادتان هست که امروز صبحانه چه چیزی خوردید، اما خیلی بعید است که رنگ کفش تمام افرادی که امروز صبح در مترو دیدید را به یاد بیاورید. هردوی این موارد اطلاعات ورودی مغز است، اما مغز انتخاب کرده که کدام را نگهداری کند و کدام بیرون بریزد. سپس برای اینکه بتوانیم اطلاعات تیکه‌تیکه شده را بیان کنیم، مغز به آن‌ها یک روایت منسجم می‌دهد یا یک داستان درست می‌کند، این داستان درست شده دارای سیر منطقی می‌باشد.

برای مثال زمانی که شما درباره زندگی خود فکر کنید، احتمالا چند رویداد را به عنوان رویدادهای مهم و معنی‌دار زندگی را به یاد می‌آورید. سپس آن‌ها را طوری تعریف می‌کنید تا توضیح دهند چطور این اتفاقات کاری کردند که شما تبدیل به فردی بشوید که الان هستید. برای مثال می‌گویید من عاشق موسیقی هستم، بخاطر اینکه پدرم هرشب برای ما آهنگ می‌خواند.

روایت‌هایی که مغز ما می‌سازد از این دسته هستند، اما ساختن چنین روایت‌هایی، راه خوبی برای شناختن جهان نیست. چون ما آن‌ها را صرفا با نگاه به گذشته درست می‌کنیم. برای درست کردن این دسته از روایت‌ها، ما توضیحات بسیار زیادی را که برای هرکدام از این رویدادها وجود دارد را اصلا در نظر نمی‌گیریم. در حالی که حقیقت این است: یک داده بسیار کوچک و به ظاهر بی‌اهمیت، ممکن است عواقب مهم و غیرقابل پیش‌بینی در سایر اتفاقات داشته باشد.

دقیقا مانند اثر پروانه‌ای، اگر ما بخواهیم زنجیره علت و معلول را به صورت مرحله به مرحله، از اول تا آخر بنویسیم، این احتمال وجود دارد که بتوانیم رابطه بین این رویدادها را مشاهده کنیم. اما معمولا ما فقط خروجی را می‌بینیم و راهی نداریم تا قدم به قدم به عقب برگردیم تا علت اصلی رویداد را پیدا کنیم.

انسان روش‌های زیادی برای دسته‌بندی اطلاعات در طول فرآیند تکامل درست کرده است تا بتواند از کار دنیا سر در بیاورد. اما متاسفانه در تشخیص بعضی از انواع داده‌ها زیاد زرنگ نیستیم. مثلا داده‌های مقیاس‌پذیر و مقیاس‌ناپذیر را نمی‌توانیم تشخیص دهیم. تفاوت اطلاعات مقیاس‌پذیر و مقیاس‌ناپذیر، خیلی اساسی و مهم است.

اطلاعات مقیاس ناپذیر مانند: قد و وزن، یک اندازه بالا و پایین آماری دارند، یعنی دارای یک محدودیت خاصی است. برای این دسته از اطلاعات که محدودیت دارند، ممکن است بتوانیم حدس‌هایی درباره میانگین آن‌ها بزنیم. اما زمانی که درباره موضوعات غیرفیزیکی و انتزاعی صحبت می‌کنیم، مانند بحث توزیع ثروت، یا فروش یک آلبوم موسیقی، هیچ محدودیتی وجود ندارد. چون محدودیت فیزیکی بر سر راه شما قرار نمی‌گیرد و از نظر تئوری شما می‌توانید مبلغ بسیار زیادی را بفروشید. خب مسلما این موضوع تفاوت زیادی با موضوع اندازه‌گیری وزن دارد. بنابراین اگر بخواهیم تصویر دقیقی از دنیا داشته باشیم، لازم است که تفاوت این دو موضوع را به خوبی متوجه شویم و بین آن‌ها، تمایز قائل شویم.

موضوع دیگری که برای ما در این دنیا اهمیت زیادی دارد، این است که مراقب باشیم آسیبی به ما وارد نشود. یکی از راه‌هایی که برای مراقبت از خود داریم، مدیریت و ارزیابی ریسک است. برای مثال بیمه حوادث را می‌خریم تا بتوانیم خودمان را در برابر عواقب اتفاقات بدی که ممکن است رخ دهد، بیمه کنیم. از طرفی سعی می‌کنیم اندازه‎گیری ریسک را خیلی دقیق انجام دهیم، یعنی سعی می‌کنیم کاری را انجام ندهیم که باعث پشیمانی در آینده شود و در طرف مقابل هم این نگرانی زیاد باعث نشود تا فرصت‌های مناسب را از دست بدهیم.

در واقع ارزیابی ریسک و بررسی خطرات احتمالی به همراه درصد رخ دادن آن، را به درستی مشخص می‌کنیم، سپس نتیجه آن را می‌بینیم. برای مثال فکر کنید که شما به دنبال بیمه هستید و به دنبال خرید چیزی هستید که در برابر بدترین اتفاق ممکن، از شما مراقبت کند، همچنین به عنوان ولخرجی نیز به حساب نیاید. در چنین شرایطی باید احتمال خطرات یا بیماری‌هایی که ما را تهدید می‌کند اندازه بگیریم. سپس براساس آن‌ها، یک تصمیم آگاهانه بگیریم.

اما خبر بد این است که ما معمولا خیلی خودمان را دست بالا می‌گیریم و درباره مسائلی که از این قبیل هستند، زیادی مطمئن هستیم. از نظر نویسنده، ما با ریسک طوری برخورد می‌کنیم با بازی برخورد می‌کنیم. دقیقا انگار یک بازی است که یکسری احتمالات و قوانین دارد که ما درباره آن‌ها کاملا آگاه هستیم، و حتی می‌توانیم قبل از اینکه بازی را شروع کنیم، درباره آن‌ها تصمیم بگیریم.

اما حقیقت این است که با ریسک مثل بازی برخورد کردن، خودش یک ریسک بزرگ است. برای مثال، کازینوها دوست دارند بیشتری پولی که امکانش هست را سود کنند. بخاطر همین موضوع، کازینوها کلی سیستم امنیتی دقیق دارند تا این اجازه را به بازیکنان ندهند زیاد ببرند. ولی این طرز فکر براساس همین خطا است. یعنی بزرگترین تهدید برای کازینوها، افراد خوش شانس نیستند، بزرگترین تهدید برای یک کازینو یک موضوع غیرقابل پیش‌بینی است، برای مثال فرزند صاحب آن را به گروگان بگیرند یا کارمندی که فراموش کند صورت حساب‌های مالی را به موقع برای اداره مالیات ارسال کند.

 

کتاب قوی سیاه

 

مهم نیست شما چقدر دقت، تلاش و تمرکز کنید، در واقع ریسک را بخاطر طبیعتی که دارد هیچوقت نمی‌توان دقیق ارزیابی کرد. خودمان را نباید گول بزنیم که ما به ریسک‌ها تسلط داریم، چون درواقع نداریم.

همه ما می‌دانیم که دانش، خود قدرت است. اما چیزهایی که ما می‌دانیم، محدود هستند. همچنین بسیاری از اوقات ما اطلاعات نداریم و اینکه بدانیم چه اطلاعاتی را نداریم، خیلی به درد ما می‌خورد. یعنی اگر ما تمام حواسمان به چیزهایی باشد که نمی‌دانیم، در واقع توانایی درک خود را محدود کردیم. بخاطر همین موضوع ممکن است حتی تصور رخ دادن بسیاری از اتفاقات، برای ما سخت باشد، زیرا از دایره فهم و دانسته‌های ما خارج است.

بدین شکل شرایط ما برای پدیده Black Swan یا قوی سیاه، بسیار مناسب است. برای مثال شما قصد خرید سهام یک شرکت را دارید. تمام اطلاعات شما درباره این سهام مربوط به بازه زمانی بین سال‌های 1920 تا 1928 است. شما به نظر خودتان خیلی دیتاهای خوبی دارید، اما نکته اینجاست که 1928 یکسال قبل از این است که سقوط بزرگ بازارهای مالی رخ دهد. ممکن است شما به توجه به اطلاعات خود به این نتیجه برسید که روند این سهام رو به رشد است. سپس تمام پس‌انداز طول عمر خود را از آن سهم می‌خرید و فردای آن روز، بازار سقوط می‌کند. شما اطلاعات خوبی داشتید، اما به این موضوع دقت نکردید که بازه اطلاعات ناقصی دارید.

اگر بازار را بیشتر مطالعه کرده بودید، متوجه می‌شدید که تاریخ از سقوط‌هایی به این شکل زیاد دارد. بنابراین شما با تمرکز برچیزهایی که می‌دانید و عدم تمرکز برچیزهایی که نمی‌دانید، خودتان را در معرض ریسک بسیار بزرگ و غیرقابل اندازه‌گیری قرار داده‌اید.

 بنابراین برای اینکه در دام تله‌هایی که از این دسته است نیفتیم، باید بتوانیم ابزاری که به کمک آن پیش‌بینی می‌کنیم را بشناسیم، و حواسمان به محدودیت‌هایی که دارد باشد. اینکه با محدودیت‌های خود آشنا باشیم، جلوی تمام اشتباهات آینده را نمی‌گیرد، ولی کمک می‌کند تا ریسک تصمیم‌گیری‌های بد خود را کمتر کنیم. این موضوع به ما کمک می‌کند تا بتوانیم در زندگی خود، تصمیم‌گیری‌های بهتری داشته باشیم.

به صورت کلی ما نه می‌توانیم بر اتفاقات غیرمترقبه چیره شویم و آن‌ها را کنترل کنیم، نه می‌توانیم ظرفیت محدود خودمان برای فهمیدن پیچیدگی‌های دنیا را افزایش دهیم. کاری که می‌توانیم بکنیم این است که از آسیب‌هایی که بخاطر ناآگاهی ممکن است پیش آید، جلوگیری یا حداقل آن‌ها را سبک کنیم.

خلاصه کتاب قوی سیاه نوشته آقای نسیم طالب به ما می‌گوید، این است که ما مدام در حال پیش‌بینی آینده هستیم، اما واقعیت این است که این کار را به درستی انجام نمی‌دهیم. خیلی به دانسته‌های خود اطمینان داریم و نادانسته‌های خود را دست کم می‌گیریم. روش‌هایی که به نظر منطقی است را زیادی قبول داریم و به آن‌ها تکیه می‌کنیم، اتفاقات غیرمترقبه را نمی‌توانیم به درستی بفهمیم و تمام این‌ها در کنار بیولوژی انسان بودن باعث می‌شوند تا خوب تصمیم نگیریم. آنوقت پدیده‌ای به نام Black Swan رخ می‌دهد.

وقت‌هایی که ما مطمئن بودیم که فلان اتفاق امکان ندارد رخ دهد و از دایره تصورات ما هم خارج بوده است، اما آن اتفاق می‌افتد. گاهی اوقات همین اتفاقات باعث می‌شود که فهم ما از دنیا، مجددا و از نو تعریف شود. مثال‌های تاریخی که نویسنده کتاب درباره این موضوع می‌زند جالب است. جنگ جهانی اول، فروپاشی شوروی، ظهور وب، حمله 11 سپتامبر، کامپیوترهای شخصی و ... همگی از نظر آقای طالب، مثال‌های برجسته‌ای هستند از پدیده قوی سیاه.

خلاصه کتاب پوست دربازی یا Skin In The Game

مفاهیم این کتاب، بسیار عمیق است. کتاب اینگونه شروع می‌شود: همین الان که من دارم این کتاب رو می‌نویسم، علنا در کشور لیبی برده فروشی در حال رخ دادن است و این کشور به دوران برده فروشی بازگشته است. اما چیشد که این اتفاق افتاد؟ انسان‌های مداخله‌گر مانند بیل کریستون و توماس فریدمن که در داخل کتاب اسم برده می‌شوند، طرفدار جنگ با کشور عراق بوده‌اند در سال 2003 و طرفدار مداخله آمریکا بودند در کشور لیبی آن هم در سال 2011. این افراد تصمیم می‌گیرند که در یک کشور دیگر هم چنین کاری را انجام دهند. چون فکر می‌کنند پروژه خیلی خوبی بود، زیرا ما از این طرف دنیا در یک مسئله دخالت کردیم و چیزی را درست کردیم. پس مثلا بریم کشور سوریه هم چنین کاری را انجام دهیم (دقت داشته باشید که این نوشته‌ها برای زمانی است که کتاب در حال نوشته شدن است).

این همان طرز فکری است که در دهه 80 میلادی هم در وزارت امور خارجه آمریکا دیده میشد. در آن زمان با خود می‌گفتند که برویم معترضان میانه‌رو افغانستان که مسلمان هستند را تجهیز و تقویت کنیم تا بتوانند جلوی کشور شوروی بایستند. همان‌هایی که بعدا به گروهک‌هایی مانند القاعده و طالبان و ... تبدیل شدند و در نهایت به خود آمریکا هم حمله کردند.

البته نویسنده کتاب آقای طالب می‌گوید که از حق نباید بگذریم و آن‌ها توانستند دیکتاتور را بردارند. ولی اینکار مانند این است که یک دکتر به یک فرد بیمار بگوید که کلسترول خون شما بالاست، من برای شما سرطان تجویز می‌کنم. بعد که بیمار از دنیا رفت، بگوید الان کلسترول خونش پایین آمده. بله، کلسترول پایین آمد، اما شما جان آن شخص را گرفته‌ای. البته دکتر عموما اینکار را انجام نمی‌دهد یا حداقل به صورت مستقیم اینکار را نمی‌کند، زیرا حداقل یک مقداری Skin In The Game دارد، یعنی تا حدودی پای خود دکتر هم در این داستان گیر می‌شود. یعنی دکتر از ضرر دیدن مشتری خودش، ضرر می‌کند.

 

پوست در بازی

 

چرا این افراد مداخله‌گر این اشتباهات را مرتکب می‌شوند. طالب می‌گوید به این دلیل است که شرایط را ایستا می‌بینند و فکر می‌کنند شرایط پویا و در حال تغییر نیست. بخاطر اینکه اکثر اوقات وضعیت را تک بعدی می‌بینند و چندبعدی نمی‌بینند. بخاطر اینکه عمل را می‌بینند و عکس‌العمل را نمی‌بینند. اما به این دلایل کار زیادی نداریم، بلکه به دلایلی که پشت این داستان از نویسنده گفته می‌شود می‌پردازیم.

این دلایل می‌گوید که این افراد نتیجه Skin In The Game ندارند. نتیجه این است که این افراد از خطا و اشتباهات خود متضرر نمی‌شوند. کسی که بابت اشتباهات خود هزینه‌ای نمی‌دهد اصلا چنین فرصتی ندارد که به صورت تجربی مشاهده کند که سیستم‌های پیچیده، روابطی که دارند صرفا یک علت و معلول ساده نیست. یعنی تک بعدی نیست، بدین صورت نیست که مثلا شما چیزی را تکان دهید و آن هم یک عکس‌العمل به شما نشان دهد و شما تا آخر بازی را بدانید و پیش‌بینی کنید. اگر شما چیزی را تکان دهید، تمام فضای اطراف آن مجددا تغییر می‌کند. برای مثال شما میز بیلیارد را در نظر بگیرید. اگر شما یک توپ را حرکت دهید، نمی‌توانید حرکت سایر توپ‌ها را پیش‌بینی کنید، تمام آرایش میز تغییر می‌کند.

نسیم طالب می‌گوید که کار شما بسیار بدتر از این مثال است، زیرا ممکن است عواقب منفی بسیار بزرگی داشته باشد. آنوقت نتیجه چنین خطایی این می‌شود که شما یک دیکتاتور خاورمیانه‌ای را با نخست وزیر کشور سوئد یا نروژ مقایسه می‌کنید. یعنی شما به این فکر نمی‌کنید که اگر برای مثال مبارک رفت، شخص دیگری می‌آید و اگر او نیز برود، فرد دیگری جایگزین او می‌شود. فکر می‌کنید که اگر او برود، شخصی را از آن طرف دنیا به جای او می‌آورند.

آنوقت شما در این سیستم پیچیده، تغییرات بسیار کوچکی ایجاد می‌کنید و متوجه این نیستید که از این روابط پیچیده و عوامل متعدد درون سیستم چه چیز عجیبی ممکن است درآید. بعد به صورت ناگهانی از سال دو هزار و ... سر در می‌آورید و با بازار برده فروشی در وسط کشور لیبی روبه‌رو می‌شوید. بعد که این اتفاقات افتاد با خود چه می‌گویید؟ می‌گویید قوی سیاه اتفاق افتاده است. یعنی این موضوع را به حساب این می‌گذارید که یک رویداد غیرقابل پیش‌بینی رخ داد. بعد هم در داخل منزل خود که به قول نویسنده دمای اتاق خوبی دارد، و تمام امکانات رفاهی را در اختیار دارید، با خود تحلیل می‌کنید که اشتباهی رخ داده است و شرایط غیرمنتظره‌ای پیش آمده است و کارها آنطور که باید، پیش نرفته است.

نویسنده می‌گوید که شما فکر کنید، شخصی با چنین نقص مغزی، یعنی فردی که توانایی درک این عدم تقارن را ندارد، خلبان هواپیما شود. خلبانی که ناکارآمد باشد، جایش مشخص است، چنین خلبانی یا در اعماق اقیانوس جای می‌گیرد یا در سینه کوه. کافیست اشتباه کوچکی مانند همین موضوع بکند تا دیگر فرصتی برای اشتباه بعدی خود نداشته باشد. یعنی خلبان پوست در بازی یا Skin In The Game دارد. در برد شریک است و در باخت هم باید هزینه لازم را بدهد. ما اما آمده‌ایم فضای زندگی و فضای سیاسی خود را پر کرده‌ایم از آدم‌هایی که چنین نقص فکری‌ای دارند. یعنی افرادی که توهم زده هستند و هزینه‌ای بابت اشتباهات خود پرداخت نمی‌کنند.

بخشی از این کتاب درباره گروهی از این افراد صحبت می‌شود و نویسنده می‌گوید این افراد روشنفکر اما احمق هستند (این اصطلاح را خود نویسنده اختراع کرده است)، و می‌گوید که این آن‌ها محصول مدرنیته هستند. نویسنده امروزه تمام زندگی دست این افراد افتاده است و اگر شما بیشتری کشورها را نگاه کنید، می‌بینید که دولت آن‌ها نسبت به صد سال پیش، بین 5 تا 10 برابر بزرگتر شده است.

این بدنه دولت‌ها، شامل افرادی است که به ندرت می‌شود آن‌ها را خارج از محافل خصوصی خودشان دید. آن‌ها در رسانه‌ها، راهروهای سیاست، دانشکده‌های علوم اجتماعی و انسانی ... هستند. برخلاف اکثر جامعه که شغل درست و حسابی دارند، این افراد فاصله زیادی با دنیای واقعی دارند و اصلا Skin In The Game ندارند. آن‌ها کلی گویی می‌کنند و به قول نویسنده حجره جفنگ فروشی دارند. حتی اگر با حرف‌های نویسنده موافق نباشید، واقعا این بخش‌های کتاب، حرف‌ها، تعنه‌ها و کنایه‌های جالبی می‌زند.

نویسنده این کتاب واقعا به اصطلاح ما ایرانی‌ها، آدم بی‌تعارفی است. او از هرکسی که انتقادی داشته باشد، صراحتا نام او را می‌آورد. او حتی خودش را نیز در شرایطی قرار می‌دهد که Skin In The Game داشته باشد و اگر حرف اشتباهی می‌زند، بابت اشتباهش هزینه‌اش را بدهد. زیرا معتقد است با این روش از اشتباهات خود درس می‌گیرد.

حرف این کتاب جدید نیست و اینکه نسیم طالب می‌گوید افراد باید Skin In The Game داشته باشند و پای کاری که می‌کنند بایستند، یک صحبت قدیمی است. حتی اساس تکامل هم برهمین مبنا است، تکامل می‌گوید اگر چیزی درست کار نکند، حذف خواهد شد. یعنی کل سیستم از اشتباهش درس می‌گیرد. برای مثال اگر حیوانی اشتباهی مرتکب شود، خودش حذف خواهد شد، اما تمام آن گونه جانوری، با حذف شدن آن حیوان یک درس تازه می‌گیرند. این موضوع یادگیری به روش منفی یا همان یادگیری سلبی است.

نسیم طالب به بیانی دیگر می‌گوید: شما نمی‌توانید شخصی را قانع کنید که اشتباه کرده است. چیزی که می‌تواند باعث قانع کردن یک فرد بشود تا قبول کند که اشتباه کرده، واقعیت است. یعنی زمانی که شما پیامدهای اشتباه خود را ببینید، متوجه اشتباه خود خواهید شد، وگرنه من صد سال هم توضیح بدهم که فلان کار غلط است، فایده‌ای ندارد.

تکامل هم دقیقا زمانی کار می‌کند که خطر انقراض نزدیک باشد، اگر ریسک انقراض نباشد که اصلا تکاملی رخ نمی‌دهد زیرا فردی اشتباه می‌کند، از بین می‌رود و ماهم دوباره همان اشتباه را انجام می‌دهیم. از نظر نویسنده، این روش یادگیری سلبی و منفی، جاهای بسیار زیاد دیگری هم جواب می‌دهد.

برای مثال معتقد است که دوست دارد قانون طلایی اخلاق را کمی با همین قانون سلبی، جابه‌جا کند. قانون طلایی اخلاق می‌گوید با دیگران طوری رفتار کن که دوست دارید با خودتان رفتار شود. طالب می‌گوید اگر این موضوع را ببرید در قانون یادگیری سلبی، به قانون نقره‌ای تبدیل می‌شود، که طالب معتقد است از خود قانون طلایی هم مقداری بهتر است.

این موضوع برعکس قانون طلایی می‌شود. یعنی با دیگران آنطور رفتار نکن که دوست نداری با خودت آنگونه رفتار کنند. اما چرا معتقد است که از قانون طلایی هم بهتر می‌باشد؟ زیرا در مرحله اول این قانون می‌گوید که شما سرت به کار خود گرم باشد، و نیازی نیست برای دیگران تصمیم بگیرید که رفتار خوب چیست. اما نکته جالب اینجاست که برای ما، تشخیص اینکه چه چیزی بد به حساب می‌آید، راحت‌تر است. برای مثال شما چه کاری را دوست ندارید با شما انجام دهند؟ مثلا پاسخ می‌دهید که دوست ندارید سایر افراد به شما بی‌احترامی کنند، بنابراین شما خودت هم نباید به دیگران بی‌احترامی کنید. بسیار خب، از داستان اصلی کتاب دور نشویم.

ما در حال حاضر در سیاست، علوم اجتماعی، روشنفکری، رسانه‌ها، مطبوعات و ... این موضوع Skin In The Game را اصلا حذف کرده‌ایم. کتاب مثال‌های جالبی درباره عواقب این شکل از اداره کردن دنیا ارائه می‌دهد. یکی از این مثال‌ها، درباره باب رابین وزیر خزانه‌داری آمریکا در سال 2008 و بحران‌های بانکی بود. بعد از اینکه بحران‌ها ایجاد شد، باب رابین بیانیه‌ای داد و در آن گفت: اتفاقی که در سیستم بانکی افتاد، قابل پیش‌بینی نبود. او از اصطلاح قوی سیاه در این بیانیه استفاده کرد.

نویسنده کتاب پوست در بازی آقای طالب با عصبانیت می‌گوید که شما در طول سال‌ها ریسک را پنهان کرده‌اید و قوانین را نادیده گرفته‌اید. عملا مواردی که ریسک بالایی داشته است را با نام ریسک پایین به مردم داده‌اید. حالا که همه چیز برباد رفته، می‌گویید که قوی سیاه رخ داده است؟ در نهایت چه اتفاقی افتاد؟ دولت با پول مالیات دهندگان، ضررهای بانکی را جبران کرد. طالب می‌گوید آقای باب رابین در ده سال اخیر که چنین مسئولیتی داشته است، 120 میلیون دلار دستمزد گرفته. اما آیا زمانی که این اتفاق افتاد، هزینه‌ای بابت اشتباهات خود پرداخت کرد؟ خیر. هزینه اشتباهات این آقا و امثال او را چه کسانی دادند؟ مردم عادی.

حرف اصلی نویسنده این است، حالا که چنین افرادی Skin In The Game ندارند و برای اشتباهات خود هزینه‌ای پرداخت نمی‌کنند، از آن‌ها درسی هم نمی‌گیرند. وگرنه اشتباه را همه ما مرتکب می‌شویم، اما مسئله این است که آیا سیستم شما به گونه‌ای است که از اشتباه خود درس بگیرد و دفعه بعدی چنین اشتباهی را مرتکب نشود یا خیر؟

درس نگرفتن یک طرف داستان است و در سمت دیگری در مواردی مانند سیاست، اقتصاد، علوم اجتماعی و انسانی این موضوع Skin In The Game باعث شده تا افراد اصطلاحا جفنگ بافی انجام دهند و سخنان بیهوده‌ای بگویند. زمانی که شما شغلی دارید و بابت آن پولی دریافت می‌کنید، نه برای اینکه راه حل را پیدا کنید، بلکه برای اینکه مشکل را تحلیل کنید، و عملا برای تحلیل شرایط حقوق می‌گیرید، طبیعی است که به صورت مداوم به دنبال تحلیل‌های پیچیده و پیچیده و پیچیده‌تر باشید.

اما اگر به جای کلی گویی به شما برای پیدا کردن راه حل پول می‌دادند و عملا Skin In The Game داشتید، و اشتباه کردن باعث می‌شد که ضرر کنید، آن وقت شما به دنبال بهترین و راحت‌ترین راه‌حل می‌روید. بنابراین چه در سطح فردی و چه در سطح سیستمی، توجه به این موضوع Skin In The Game، کمک می‌کند تا جلوی مسائلی که روبه‌روی ماست را بگیریم و آن‌ها را حل کنیم.

نویسنده بجز اینکه رد پای Skin In The Game را در نظریه تکامل بررسی می‌کند، یک نگاه تاریخی هم به این مسئله دارد. نویسنده می‌گوید: شما اگر به یکی از قوانینی که در دست داریم نگاه کنید (قوانین ساخته انسان)، کتیبه همورابی که برای 1700 سال قبل از میلاد و در بابل است، بندی دارد که می‌گوید: اگر معمار خانه‌ای ساخت و آن خانه خراب شد، و مالک آن خانه مرد، معمار آن خانه باید کشته شود. این قانون به نوعی تنظیم شده است تا عدم تقارن ریسک و مسئولیت را حل کند. در جای دیگری از این کتیبه و قانون می‌گوید: اگر خانه خراب شد و فرزند اول مالک خانه مرد، باید فرزند اول معمار هم کشته شود.

چنین موضوعی که انقدر در تاریخ قدمت دارد، در حال حاضر در بخشی از جامعه، سیاست، دانشکده‌ها و نشریات به کلی فراموش شده است. این مثال دقیقا یک تعریف واضح و مستقیم از Skin In The Game می‌باشد. این موضوع در سنت‌های فکری و فلسفی یونانی، مسئله تعادل ریسک و مسئولیت نیز دیده می‌شود. در سنت‌های فقهی و حقوقی یهودی و اسلامی هم نیز این موضوع وجود دارد. تمام آن‌ها از نظر نسیم طالب می‌گویند که دو طرف یک معامله، به یک اندازه در معرض ریسک قرار بگیرند، یا به بیانی دیگر، هر دو طرف Skin In The Game داشته باشند و پوستشان در بازی درگیر باشد.

او یک مثال اسلامی را در این کتاب توضیح می‌دهد و می‌گوید اگر یکی از طرفین معامله، درباره اتفاقات آینده اطلاع قطعی داشته باشد، آن معامله صحیح نیست. ما نمی‌دانیم که چقدر این حرف نسیم طالب درست یا اشتباه است، چیزی که برای ما در این مطلب مهم است، موضوع تقارن ریسک است. یعنی ریسک در یک معامله برای طرفین یکسان باشد.

موضوع دیگری که نویسنده در این کتاب به آن می‌پردازد، درباره جهانی بودن قوانین و اصول است. او مثالی از کانت را در کتاب خود آورده است که می‌گوید: اولین فرمول امر مطلق، به صورت خلاصه می‌گوید که، با هرکسی آنطور رفتار کن که رفتار خودت بتواند به عنوان مبنای قانون برای همه و در همه جا در نظر گرفته شود.

اما نویسنده با این حرف مشکل دارد. او معتقد است که رفتار جهانی روی کاغذ خیلی خوب و زیباست، اما به درد دنیای واقعی نمی‌خورد. زیرا ما انسان‌ها موجودات محلی و عمل‌گرا هستیم و این موضوع را مدام در کتاب تکرار می‌کند. او می‌گوید که برای ما مقیاس موضوع مهمی است و عکس‌العمل‌های ما در مقیاس‌های مختلف، باهم تفاوت دارند. ما همیشه درگیر محیط اطراف خود هستیم و آن چیزی که باعث تصمیمات ما می‌شود، محیط اطرافمان است.

طالب می‌گوید افرادی که جهان را به صورت کلی و انتزاعی می‌بینند و به صورت عملی به آن نگاه نمی‌کنند، این افراد مانند همان انسان‌های مداخله‌گر هستند که در ابتدای مطلب گفتیم. از این افراد بیشتر از اینکه خیر برسد، شر می‌رسد. حتی از نظر طالب، کانت متوجه موضوع مقیاس نشده است. زیرا می‌گوید شما یک جماعت ماهیگیر را در نظر بگیرید، برای مثال همه آن‌ها از یک دریاچه درحال ماهیگیری هستند. این دریاچه یک منبع مشترک و محدود است و همین موضوع باعث می‌شود تا بیش از دو حالت کلی برای تنظیم نداشته باشیم.

حالت اول این است که تمام افراد به صورت کنترل شده ماهیگری کنند تا برای روزها و سال‌های آینده همچنان ماهی در درون دریاچه باشد. در حالت دوم، تمام افراد توافق کنند که هرکس هرچقدر که می‌تواند برای خودش ماهی بگیرد تا تمام ماهیان دریاچه تمام شود. این مثال را تقریبا برای تمام منابع مشترک محدود می‌شود زد.

نسیم طالب می‌گوید زمانی که این جماعت ماهیگیر عده کوچک و نزدیک به هم هستند، مجموعه تمام آن‌ها مانند یک آدم عاقل رفتار می‌کند. یعنی حواسشان هست، در ماهیگیری زیاده‌روی نمی‌کنند، دریاچه را خراب نمی‌کنند و ... . اما زمانی که تعداد آن‌ها از یک حدی بیشتر شود، همین آدم‌ها رفتار دیگری نشان می‌دهند. در آن زمان اتفاقات خوبی نمی‌افتد و همه افراد به دنبال نفع شخصی خودشان هستند و آنقدر بهره‌برداری می‌کنند که منبعی که دارند، از بین برود.

ایرادی که نویسنده به رویکردهای جهانی وارد می‌کند، این است که می‌گوید شما نمی‌توانید رفتار انسان‌ها را در یک واحد کوچک مثل شهر، خانواده یا رفتار فردی در نظر بگیرید و بعد بگویی که مجموع یک میلیارد نفر هم رفتاری مشابه با یک میلیارد تک نفر دارند. یعنی زمانی که می‌گوییم مردم از طریق منفی یا حذف شدن شدن یاد می‌گیرند، تعریف عقلانیت است. ما به چه چیزی می‌گوییم عقلانی؟ به چیزی که در طول زمان، غلط بودنش به اثبات نرسیده است.

فرض بگیرید شما پدیده‌ای را پیدا می‌کنید و آن را برای بنده توضیح می‌دهید. من می‌گویم که این موضوع با عقل جور نیست و فلان قسمت این موضوع ایراد دارد. زمانی که نتوانیم چیزی را از توضیحات را رد کنیم، می‌گوییم که این موضوع عقلانی است و با عقل جور در می‌آید. طالب می‌گوید شما هرجور دیگری که عقلانیت را توصیف کنید، چون مفهوم Skin In The Game در آن لحاظ نشده است، غلط به حساب می‌آید و به خطا و شکست محکوم است.

نویسنده برای اثبات صحبت‌های خود، به مفاهیم دینی پل می‌زند و می‌گویید در آیین‌های دینی، قربانی کردن دقیقا تجسم Skin In The Game داشتن است. تا زمانی که شما قربانی نکرده‌اید، یعنی ثابت نکرده‌اید که چیزی برای از دست دادن دارید. یعنی شما ثابت نکرده‌ای که حاضر هستید تا جان، مال و ... را در راه اعتقادت خود فدا کنید. حتی اینکه در تاریخ اینقدر اسرار دارند تا بگویند که مسیح یک چهره انسانی دارد، بخاطر این است که بگویند او Skin In The Game دارد و به معنای واقعی کلمه، پوستش در بازی درگیر است.

شرایط مختلف و بسیاری ممکن است برای شما به وجود آید که شما مجبور شوید در مقابل یک نهاد قدرتمند، یک انتخاب اخلاقی داشته باشید. برای مثال شما در شرکت کار می‌کنید که یکی از محصولات آن برای مصرف کنندگان ضرر دارد. ممکن است در این شرایط با خودتان فکر کنید که آیا افشاگری کنم یا خیر؟ اگر نکنم در حق تمام این افراد ظلم می‌شود و این یک کار غیراخلاقی است، اما اگر افشاگیر را انجام دهم، بخاطر Skin In The Game من را اخراج می‌کنند و نه تنها زندگی خودم سخت می‌شود، بلکه ممکن است شرایط تحصیل و تغذیه فرزندم هم به خطر بی‌افتد. یعنی من آن‌ها را هم درگیر این بازی می‌کنم.

 

پوست در بازی

 

شما برای اینکه انتخاب‌های اخلاقی بکنید، نمی‌توانید دچار مشکل انتخاب بین فرد و جمع بشوید، باید این موضوع را نداشته باشید. طالب در نهایت می‌گوید مفهوم Skin In The Game به تعهد وجودی و عزت انسان برمی‌گردد. یعنی به ریسک کردن مربوط می‌شود و اگر فردی حاضر نباشد برای فکر خود، اندیشه‌ یا ایده‌ای که دارد خطر کند، در واقع هیچی نیست. حتی مفهوم آن را جلوتر می‌برد و درباره روح در بازی صحبت می‌کند. در اینجا مسئله فقط ریسک نیست که شما فقط باید فلان حرف را بزنید چون درست است یا فلان کار را نباید بکنید چون باعث آسیب به دیگران می‌شود. بلکه موضوعی که مطرح می‌کنید به فلسفه وجودی انسان مربوط می‌شود. کل وجود شما وابسته به چیزی می‌شود که در حال کمال است. برای مثال استیو جابز درگیر روح در بازی اپل بود.

بنابراین فردی که ریسک کار خود را به دیگران منتقل می‌کند، Skin In The Game ندارد برای مثال افراد سیاستمدار و سیاست‌گذار در این دسته قرار می‌گیرند. همچنین فردی که ریسک کرد و با شکست مواجه شد، در شکست هم شریک است و در واقع دارای Skin In The Game می‌باشد برای مثال فردی که کارآفرین است برای ایده خود ریسک می‌کند در این گروه قرار می‌گیرد. فردی که به خاطر یک ارزش جهانی و مهم، ضرر را خودش متقبل می‌شود، روح در بازی دارد، برای مثال سربازها از این دست افراد هستند.

در نهایت نویسنده این کتاب می‌گوید: فضیلت فروشی نکنید، رانت خوری نکنید، یک کسب و کار راه بی‌اندازید و در آن ریسک کنید، اگر پولدار شدید، پول خود را با سخاوت برای دیگران خرج کنید. نیکلاس طالب معتقد است که بالاترین فضیلت ریسک کردن است و شما باید همیشه چیزی برای باخت داشته باشید و Skin In The Game باشید.

برای مثال اگر شما در حال حاضر از داشتن گوشی موبایل هوشمند لذت می‌برید، نباید فقط از فردی که آن درست کرده ممنون باشید. بلکه باید از تمام افرادی که در راه درست کردن این وسیله شکست خورده‌اند هم تشکر کنید، زیرا آن‌ها مسیر را هموارتر کرده‌اند.

کلام آخر

به عنوان سخن تکمیلی بهتر است بدانید که مراحل فوق را نمی‌توان تنها با یکبار انجام دادن در زندگی خاتمه دهید. بلکه باید آن‌ها را به دفعات بالا و بسیار زیاد انجام دهید. هرچقدر سریع‌تر این مراحل را پشت سر بگذارید، می‌توانید رشدتان را سریع‌تر پشت سر بگذارید.

سئو پادشکننده به شما این امکان را می‌دهد بسیاری از خطرات احتمالی را از وبسایت خود دور نگه‌دارید. این موضوع در نهایت می‌تواند به شما کمک کند تا سایت شما را از پنالتی شدن و جریمه شدن توسط گوگل در امان باشد. اگر به دنبال آموزش سئو هستید، توصیه می‌کنیم حتما به دنبال دوره‌ای باشید که به شما سئو پادشکننده را آموزش می‌دهد.